روان گردانیدن، روان ساختن، جاری کردن، جریان دادن، کنایه از ازبر کردن درس یا مطلبی، برای مثال ما طفل مکتبیم و بود گریه درس ما / ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم (ابوالقاسم فندرسکی - لغتنامه - روان کردن)، کنایه از رواج دادن، روغن زدن و نرم کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، فرستادن، به راه انداختن
روان گردانیدن، روان ساختن، جاری کردن، جریان دادن، کنایه از ازبر کردن درس یا مطلبی، برای مِثال ما طفل مکتبیم و بُوَد گریه درس ما / ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم (ابوالقاسم فندرسکی - لغتنامه - روان کردن)، کنایه از رواج دادن، روغن زدن و نرم کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، فرستادن، به راه انداختن
در دوال آوردن. در کمند آوردن. در حلقۀ کمند افکندن. کمندپیچ کردن: بپیچید گیو سرافراز یال کمند اندر افکند و کردش دوال. فردوسی. به ران اندر آورد و کردش دوال عقابی شده رخش با پر و بال. فردوسی. ، تسمه بستن. بند بستن. اشراج: تشریج، دوال کردن در گوشۀ جامه دان. (منتهی الارب)
در دوال آوردن. در کمند آوردن. در حلقۀ کمند افکندن. کمندپیچ کردن: بپیچید گیو سرافراز یال کمند اندر افکند و کردش دوال. فردوسی. به ران اندر آورد و کردش دوال عقابی شده رخش با پر و بال. فردوسی. ، تسمه بستن. بند بستن. اشراج: تشریج، دوال کردن در گوشۀ جامه دان. (منتهی الارب)